آریاناآریانا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

تربچه نقلی من

واکسن 6 ماهگی

سلام عروسکم ٥ شنبه قرار بود با بابایی بریم که واکسنتو بزنیم اما بابایی جلسه داشت و مجبور شد بره سر کار و من به ناچار تهنای تهنا بردمت واکسن بزنی...... کار آسونی نبود دلشو نداشتم، دوست داشتم یکی همرام می بود.... خلاصه رفتیم مرکز بهداشت کتابچی و یه خانم مهربون واکسنت رو زد و قد و وزنت کرد: وزن ٦.٤٠٠،قد ٦٥ و دور سر ٤٢ چیزی که منو نگران کرد وزنت بود فکر نمیکردم اینقدر کم باشه اما همون خانم مهربون گفت که نسبت به وزن تولدت بد نیست ....آه مامانی حالا که میتونم بهت غذا بدم میخوام اینقدر بهت بدم بخوری تا تپل مپلی بشی موقع زدن واکسن یه جیغ و ویقی راه انداختی که بیا و ببین بعد شبش هم خیلی بیقراری کردی و تب داشتی و قطره استامینوفن ر...
31 ارديبهشت 1391

هفته آخر اردیبهشت

چند روزیه که هوا خیلی گرم شدولی ما بخاطر اینکه سرما نخوری کولرو روشن نمیکنیم و فعلا داریم با پنکه سر میکنیم.... تو هم چند شبی بود که شبا دیر میخوابیدی و من و بابایی رو کلافه کرده بودی دیروز هم بابایی خواب موند و دیر رفت سر کار.... دیشب ناچار شدم بهت شربت خواب آور بدم و ساعت ١١ خوابت برد... چند وقتیه که دایم ٢تا پاهات رو با دستات میگیری حتی وقتی بغلم هستی...وقتی من عطسه میکنم خیلی میترسی و شروع میکنی به گریه کردن....زبونت هم که همیشه خدا یه متر بیرونه...ناخونات رو روی هر سطحی که زیر دستت باشه میکشی و خش خش راه میندازی... کم کم دارم بهت فرنی و سرلاک و سوپ میدم ، فرنی و سرلاک دوست داری ولی سوپ نه... امروز میخواستم کیسه...
25 ارديبهشت 1391

روزهایی که گذشت

سلام سلام روزم مبارک باشه.... اینو باید تو به من میگفتی عزیزم وای خدا جون اصلا باورم نمیشه امسال من هم جزو مادرها هستم ... روز مادر رو به همه مادرای دنیا بخصوص مامان خوب خودم تبریک میگم .... خدایا بهترین لحظه ها را نصیب مادرم کن که بهترین لحظه هایش را به خاطر من از دست داده است... کی بشه تو به من تبریک بگی عسلم ... خوب مامانی اینا 2 شنبه شب رسیدن و دیروز هم رفتن وقتی اومدن تا یه ربع تو فقط جیغ میکشیدی... غریبیت میکرد خلاصه کلی آبرو ریزی کردی...یه کم مهمون نوازی هم خوب چیزیه هااااا.. این چند روز خیلی خوب بود از تنهایی دراومدیم تو هم که حسابی خوش بخالت شده بود همش بغل بودی ...خاله سانه واست یه تاپ شلوارک خوشکل نارنجی آورده ...
23 ارديبهشت 1391

یه خبر خوب

مامانی اینا هفته دیگه میخوان بیان اینجا ...........ببین تو فسقلی چی کار کردی که دیگه طاقت دوریتو ندارن ٥ شنبه شب رفتیم فین اینقده شلوغ بود که نگو کلی مسافر اومده بود آخه الان فصل گلاب گیریه منم خیلی هوس مسافرتم کرد ......رفتیم آش خوردیم بعدشم رفتیم رستوران شبدیز رو کشف کردیم و اونجا کباب خوردیم تا حالا اونجا نرفته بودیم.....خیلی خوب بود من عاشق هوای آزادم ...تو هم اینقده هیچان زده شده بودی که نگو فکر کنم تو هم دوست داشتی......دیشب هم رفتیم پارک مدنی ولی تو بیشترشو خوابیدی دوستت دارم همه هستی من ...
12 ارديبهشت 1391

آریانا پس از حمام

دیروز بعد از اینکه بردمت حمام این عکسا رو همینطوری یهویی با موبایل گرفتم واسه همین خیلی کیفیتش خوب نیست ولی من خیلی دوسشون دارم.... قربونت برم که اینقدر ذوق کردی جیگر مامان.... ...
5 ارديبهشت 1391

روزهایی که گذشت

٥ شنبه رفتیم واسه جیگرم ٢ تا لباس خوشمل خریدیم اینقده بهت میادددددددددددد ....من عاشق اینم که لباسای دخترونه تنت کنم........ اینم یه عکس که مال چند هفته پیشه........   ...
3 ارديبهشت 1391
1